گفتمش نقاش را نقشی بکش از باجناق: بی شرف عکس ژیانی در دل صحرا کشید.... گفتمش نقشی بکش از خواهران همسرم: عکس گرگی با نقاب بره ای زیبا کشید.... گفتم از فامیل زن نقشی بکش در یک ورق: دسته ای کوسه میان بستر دریا کشید.... گفتم امشب در میان جمع فامیل زنم: در میان خارها شاخه گلی تنها کشید.... گفتمش من یکه و ان ها همه پشت همند: نخبه ای را در میان جمله اسکل ها کشید.... گفتم از اوصاف این مادر زنان چیزی بگو:.. . . . . . . . جام زهر آورد و نالان دست از این دنیا کشید....